یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۳
۰ نفر

همشهری دو - محمدرضا حیدری: قصه بانوی ۶۰ ساله‌ای که این روزها در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه اراک مشغول تحصیل است از جنس عشق به علم‌آموزی است.

گفتند درس بس است گفتم چشم!

 «مرضيه چشمه قصاباني» كه تا كلاس ششم تحصيل كرده بود با ايثار مادرانه ۵ فرزندش را به مدارج بالاي علمي رساند و پس از آن تصميم گرفت ادامه تحصيل بدهد. قبولي در رشته علوم سياسي و پس از آن قبولي در كارشناسي‌ارشد تاريخ دانشگاه اراك نشان از علاقه زياد او به علم‌آموزي و دانستن دارد. مادري كه درس زندگي به فرزندانش آموخته، امروز شاگرد استادي است كه روزگاري شاگرد او بوده. امروز مادر در كلاس درس پسر مشغول آموختن علم است و دكتر مجيد حاج بابايي استاد تاريخ دانشگاه اراك اين روزها در ميان شاگردان كلاس، شاگرد مهرباني دارد كه در دامن او به اين جايگاه علمي رسيده است. اين مادر و فرزند امروز شاگرد و استاد، از زيبايي‌هاي زندگي و اتفاق شيرين زندگي‌شان مي‌گويند.

  • عشق مادري را ‌ترجيح دادم

مرضيه چشمه قصاباني از روزهاي كودكي و عشق و علاقه‌اي كه به تحصيل علم داشت اينگونه مي‌گويد: «سال ۱۳۳۵ در همدان متولد شدم. شهر ادب و فرهنگ ايران زمين كه تاريخ آن بسيار غني است و دوران زيادي از حكومت‌هاي پادشاهان در آن سرزمين بوده است. دوران كودكي‌ام در اين شهر سپري شد. پدرم مغازه لاستيك فروشي داشت. ما ۶ خواهر و برادر بوديم و در كنار هم زندگي مي‌كرديم. من فرزند اول خانواده بودم و پدرم علاقه زيادي به ادامه تحصيل من داشت. وقتي به هفت‌سالگي رسيدم دست در دست مادر به مدرسه رفتم. تا كلاس ششم ابتدايي درس خواندم و هميشه نمراتم عالي بود و در كلاس شاگرداول بودم. آن سال‌ها معمولا بزرگ‌تر خانواده وقتي حرفي مي‌زد كسي حرف او را زمين نمي‌انداخت و هميشه حرف اول و آخر را او مي‌زد. بزرگ‌ترها احترام زيادي داشتند و آنها براي كوچك‌ترها تصميم مي‌گرفتند. سرنوشت من هم از اين امر مستثني نبود و وقتي دوران ابتدايي را تمام كردم و مي‌خواستم وارد دبيرستان شوم مادربزرگم اجازه نداد و گفت دختر تا همين‌جا كه درس خوانده كافي است. آن زمان معمولا دخترها همين پايه درس مي‌خواندند و بعد بايد براي ازدواج و تشكيل خانواده آماده مي‌شدند. سال ۴۸ بود كه كلاس ششم را با نمرات بسيار عالي تمام كردم و ديگر مدرسه نرفتم با وجود آنكه اجازه ادامه تحصيل به من داده نشد اما خواهرها و برادرهايم تحصيلات خود را تا مدارج عالي ادامه دادند و امروز يكي از برادرهايم مهندس عمران و ديگري باستان‌شناس و آخري نيز دندانپزشك است و يكي از خواهرانم پزشك و ديگري دكتري معماري است».

اما اين پايان علم‌آموزي او نبود. پس از آن به كلاس قرآن رفت و در عرض يك سال قرآن را ختم كرد؛ «به خاطر علاقه زيادي كه به خواندن داشتم با دقت، نحوه قرائت را گوش مي‌كردم و بلافاصله ياد مي‌گرفتم. يك سال بعد سرنوشت ديگري براي من رقم خورد و در ۱۴ سالگي به خانه بخت رفتم».

همسرم از بستگان بود و او نيز تا كلاس ششم درس خوانده بود. سال ۵۲ بود كه نخستين فرزندم مجيد به دنيا آمد. مجيد امروز استاد من در دانشگاه است و به‌عنوان يك مادر به او افتخار مي‌كنم. در طول زندگي مشترك صاحب ۵ فرزند شدم و من و همسرم شرايط را براي آنها به‌گونه‌اي فراهم كرديم كه درس بخوانند و به مدارج بالاي علمي دست پيدا كنند. مجيد با توجه به علاقه زيادي كه به تاريخ داشت اين رشته را در دانشگاه ادامه داد و موفق به اخد دكتري تاريخ شد و امروز به‌عنوان مدير گروه تاريخ دانشگاه اراك فعاليت مي‌كند. فرزند دوم‌ام مجتبي، كارشناس ارشد صنايع غذايي است و امروز به‌عنوان مدير توليد در يكي از كارخانه‌هاي مواد غذايي مشغول به‌كار است. فرزند سوم‌ام مسعود نيز كارشناس آمار است و پسر آخرم مهرداد كارشناس ارشد علوم دامي و كشاورزي است. تنها دخترم فاطمه نيز فارغ‌التحصيل فقه و حقوق است. هميشه خدا را از اينكه همه فرزندانم در زمينه علم به موفقيت دست پيدا كرده‌اند شاكرم.

دوراني كه آنها به مدرسه مي‌رفتند تا آنجايي كه مي‌توانستم و آموخته بودم در درس به آنها كمك مي‌كردم. آنها مي‌دانستند كه من نسبت به درس خواندن حساس هستم و بسيار مهم است كه بتوانند نمرات خوبي كسب كنند. البته خودشان نيز علاقه زيادي به درس داشتند و به‌موقع درس‌هايشان را مي‌خواندند و اغلب هم باهم بازي مي‌كردند. آن روزها وقتي بچه‌ها با كيف و كتاب از مدرسه به خانه بازمي‌گشتند با شوق زيادي كتاب‌هايشان را ورق مي‌زدم. عشق به تحصيل و كتاب در وجود من ريشه زده بود اما من وظيفه مهم‌تري داشتم و آن هم مادري بود. من يك مادر بودم و بايد فضاي خانه را براي بچه‌ها مهيا مي‌كردم تا بدون هيچ دغدغه‌اي درس بخوانند. وقتي براي رسيدگي به وضعيت تحصيلي بچه‌ها به مدرسه مي‌رفتم ناخودآگاه 2ساعت در مدرسه و راهروها مي‌ايستادم و متوجه گذرزمان نمي‌شدم. هميشه خودم را پشت يكي از نيمكت‌ها تصور مي‌كردم كه مشغول خواندن درس هستم. به بچه‌ها مي‌گفتم قدر اين فرصت‌ها را بدانند و از آن به بهترين شكل استفاده كنند. بودن در فضاي آموزش و تنفس درجايي كه در آن خورشيد علم باشد آرزويي بود كه هميشه داشتم. وقتي دخترم در دانشگاه بوعلي پذيرفته شد گاهي همراه او به دانشگاه مي‌رفتم و هيچ‌گاه از بودن در محيط دانشگاه خسته نمي‌شدم».

  • آغاز نو

اين مادر باانگيزه از سال ۷۹ و در سن ۴۴ سالگي دوباره تحصيل را آغاز كرد. اراده محكمي داشت و به سرعت پله‌هاي موفقيت را طي كرد و امروز در جايي قرار دارد كه بسياري از هم سن و سال‌هاي او فكرش را هم نمي‌كنند. مرضيه چشمه قصاباني با همان لهجه شيرين همداني از روزي كه دوباره دفتر و قلم به‌دست گرفت اينگونه مي‌گويد: «وقتي بچه‌ها بزرگ‌تر شدند و از آب و گل درآمدند و خيالم از بابت آنها راحت شد تصميم گرفتم به آرزويي كه سال‌ها از رسيدن به آن محروم بودم رنگ واقعيت بدهم. وقتي موضوع را با بچه‌ها و همسرم در ميان گذاشتم با استقبال آنها مواجه شدم. همه مرا تشويق كردند و قول دادند هر كمكي كه نياز داشتم دريغ نكنند. حرف‌هاي آنها برايم دلگرم‌كننده بود و عزم‌ام را جزم كردم كه موفق شوم. به مدرسه بزرگسالان زينبيه در همدان رفتم و ثبت‌نام كردم اما همه درس‌هايم را غيرحضوري برداشتم. نمي‌توانستم همه كارهاي خانه را رها كنم و فقط به درس و مدرسه فكر كنم به همين دليل كلاس‌ها را غيرحضوري ثبت‌نام كردم و در ۳ سال تحصيلي همه درس‌ها را در خانه مي‌خواندم و در زمان امتحانات به مدرسه مي‌رفتم و امتحان مي‌دادم. رشته علوم انساني را براي ادامه تحصيل انتخاب كرده بودم و هر ساعتي كه فرصتي دست مي‌داد كتاب به‌دست مي‌گرفتم و مشغول خواندن مي‌شدم. بچه‌ها هم كمك مي‌كردند و اگر اشكال درسي داشتم هر كدام با توجه به توانايي‌هايي كه داشتند به من كمك مي‌كردند. براي خودم هدف داشتم. براي رسيدن به هدف بايد عاشق بود و من هم به درس و آموختن علم عشق مي‌ورزيدم.

دوران پيش دانشگاهي تنها درسي را كه در كلاس حاضر مي‌شدم رياضي بود زيرا نمي‌توان فرمول و معادلات را حفظ كرد و بايد آن را آموخت و به‌كار برد. به جز اين درس، بقيه درس‌ها را غيرحضوري خواندم و امتحان دادم. بعد از فارغ‌التحصيلي- با معدل بسيار خوب- احساس مي‌كردم نيمي از راه را طي كردم ولي هنوز تشنه آموختن بودم و هدف بعدي‌ام نشستن پشت صندلي دانشگاه بود. سال ۸۵ همزمان با دخترم در كنكور شركت كرديم و هردو قبول شديم. رشته علوم اجتماعي پذيرفته شده بودم اما علاقه‌اي به اين رشته نداشتم و دوست داشتم در رشته علوم‌سياسي ادامه تحصيل بدهم. احساس مي‌كردم با تحصيل در اين رشته بهتر مي‌توانم در جريان اوضاع جهان و كشورم قرار بگيرم و مسائل روز دنيا را به خوبي تجزيه و تحليل كنم و به نوعي از همه‌‌چيز سردربياورم. رشته علوم سياسي مجموعه‌اي از چند رشته است كه در آن علاوه بر مسائل حقوقي درباره سياست‌ها و نظريه‌هاي مختلف بحث‌هاي بسياري شده است. علاقه زيادي به خواندن روزنامه داشتم و سعي مي‌كردم در جريان اخبار روز قرار بگيرم. آن سال‌ها فضاي مجازي وجود نداشت و بيشتر مردم از طريق رسانه‌هايي مانند صدا و سيما يا روزنامه‌ها در جريان اوضاع قرار مي‌گرفتند. آن و‌قت‌ها بازار كلاس‌هاي كنكور داغ بود و همه سعي مي‌كردند با شركت در اين كلاس‌ها و تست‌زني و شركت در كنكورهاي آزمايشي بهترين رتبه را در كنكور كسب كنند اما من بدون شركت در كلاس كنكور و تنها با خواندن كتاب‌هاي درسي سال ۸۶ دوباره در كنكور شركت كردم و اين بار در رشته علوم سياسي دانشگاه پيام نور همدان پذيرفته شدم.

روزي كه نتايج كنكور اعلام شد پسرم مجيد روزنامه را تهيه كرده بود. با خوشحالي به خانه آمد و خبر قبولي مرا داد. بچه‌ها همه خوشحال بودند و به من تبريك مي‌گفتند. روزي به يادماندني‌بود. البته كلاس‌هاي پيام نور اختياري است اما امتحانات آن بسيار سخت است و من بيشتر درس‌ها را غيرحضوري خواندم و پاس كردم و فقط در كلاس 2درس مهم كه امتحان آنها دريك روز بود حضور پيدا مي‌كردم. همچنين سال آخر از آنجا كه ۶ نمره پايان‌ترم توسط اساتيد داده مي‌شد سعي مي‌كردم در كلاس‌هاي درس حاضر باشم. يك اتفاق غيرمنتظره باعث شد كه دوره كارشناسي را به جاي ۸‌ترم در ۹‌ترم به پايان برسانم. يكي از امتحان‌هاي پايان‌ترم درس ۴واحدي بود و در ساعت ۸ و نيم برگزار مي‌شد اما من تصور مي‌كردم ساعت اين امتحان ۱۰ و نيم است و دير به سر جلسه امتحان رسيدم و مجبور شدم اين درس را حذف كنم و در‌ترم بعد آن درس را به همراه درس ۲ واحدي ديگر پاس كردم و مقطع كارشناسي را با معدل خوب به پايان رساندم».

  • برگ زريني در تاريخ

قبولي در كنكور كارشناسي ارشد و حضور در كلاسي كه پسر ارشد خانواده تدريس در آن را برعهده داشت شيرين‌ترين و در عين حال عجيب‌ترين اتفاق زندگي مرضيه چشمه قصاباني، بانوي موفق در زمينه تحصيل علم است. او كه پله‌هاي موفقيت را با گام‌هاي استوار برداشته بود اين بار رشته تاريخ را براي ادامه تحصيل انتخاب كرد و در كلاسي حاضر شد كه مجيد پسر بزرگ او استاد كلاس بود. او كه اين روزها درگير امتحانات پايان‌ترم اول است از آن روزها اينگونه مي‌گويد: «بعد از پايان دوره كارشناسي با حمايت و تشويق بچه‌ها و علاقه‌اي كه خودم براي ادامه تحصيل داشتم در كنكور ارشد شركت كردم و سال گذشته در ارشد علوم سياسي شهر قم قبول شدم اما از آنجايي كه قم تا همدان دور است و رفت‌وآمد برايم مشكل بود از رفتن به دانشگاه قم انصراف دادم و امسال دوباره در كنكور شركت كردم. اين بار پسرم در زمان انتخاب رشته راهنمايي‌ام كرد و رشته تاريخ دانشگاه اراك را به‌عنوان نخستين رشته انتخاب كردم. از آنجايي كه مجيد در اراك زندگي مي‌كند و در دانشگاه اراك تدريس مي‌كند مشكلي از جهت حضور در اين شهر و رفت‌وآمد نداشتم.

براي كنكور كتاب‌هاي درسي را مرور كردم و سعي مي‌كردم روي اصول درس بخوانم. زمان كنكور نيز هيچ استرسي نداشتم و با توكل به خدا، سؤالات را پاسخ دادم و مدتي بعد وقتي نتايج كنكور اعلام شد مجيد با خوشحالي خبر قبولي مرا در رشته تاريخ داد. از خوشحالي، نوه‌هايم را در آغوش گرفتم و خدا را شكر كردم. اما اتفاق جالب انتخاب واحد‌ترم اول بود و در ميان ۱۲ واحدي كه انتخاب كردم دو درس روش تحقيق و تحولات ايران پس از اسلام را بايد با پسرم دكتر مجيد حاج بابايي كه مديريت گروه را نيز برعهده داشت پاس مي‌كردم. ازاينكه پسرم استاد كلاس بود خيلي خوشحال بودم. وقتي مي‌خواستيم به كلاس برويم مجيد اصرار داشت بعد از او وارد كلاس شوم تا او به پاي من بلند شود اما قبول نكردم زيرا احترام استاد در محيط علمي واجب است و به همين دليل من هم مثل بقيه دانشجويان به احترام استاد مي‌ايستادم. همان روز اول همه بچه‌هاي كلاس متوجه شدند كه استاد، پسر من است. البته او در كلاس هيچ تفاوتي بين من و ديگر دانشجويان قائل نمي‌شود و من هم هميشه سعي مي‌كنم در مباحث كلاس مشاركت داشته باشم. شيوه تدريس او رادوست دارم. سعي مي‌كند همه اطلاعات لازم را به دانشجويان منتقل كند. هميشه سعي مي‌كنم در كلاس‌هاي او منظم باشم و مواردي را كه از ما مي‌خواهد به خوبي انجام بدهم. خودم را موظف‌تر از ديگر دانشجويان مي‌دانم و زياد درس مي‌خوانم. در اين مدت هيچ‌گاه همكلاسي‌ها از من نخواسته‌اند تا سفارش آنها را به پسرم بكنم. فقط يك‌بار اوايل‌ترم بود كه دانشجويان نسبت به جزوه‌ها و كتاب‌هايي كه پسرم معرفي كرده بود اعتراض داشتند. اين موضوع را شب سر شام به پسرم گفتم و او هم حجم مطالب را كم كرد».

  • متلك‌شنيدن در راه پيروزي

هيچ وقت نخستين روزي كه وارد دانشگاه شدم را فراموش نمي‌كنم. جلوتر از بقيه همكلاسي‌ها در كلاس نشسته بودم. هركسي وارد كلاس مي‌شد با تعجب به من نگاه مي‌كرد و وقتي مي‌فهميد كه در ۵۱ سالگي وارد دانشگاه شده‌ام بيشتر تعجب مي‌كرد. گاهي اوقات چند نفري از آنها به شوخي مي‌گفتند شما با اين سن و سال چه حوصله‌اي داريد كه ادامه تحصيل مي‌دهيد. البته تعدادي از دانشجويان نيز با خوشحالي مي‌گفتند حضور شما به ما انگيزه مي‌دهد تا بهتر درس بخوانيم و قدر فرصت‌هايي راكه داريم بيشتر بدانيم. البته تفكر برخي از استادان هم در نوع خود جالب بود. برخي از آنها تصور مي‌كردند من كارمند يا معلمي هستم كه در آستانه بازنشستگي براي گرفتن مدرك و ارتقاي جايگاه و افزايش حقوق به دانشگاه آمده‌ام. دو نفر از آنها به‌طور غيرمستقيم در كلاس مي‌گفتند كساني كه با اين تصور به دانشگاه مي‌آيند و هزينه مي‌كنند بهتر است اين پول را در بانك گذاشته و سود آن را بگيرند. من مي‌دانستم كه منظور آنها با من است اما توجهي به حرف‌هاي آنها نمي‌كردم زيرا من هدف بزرگ‌تري داشتم و آن هم خواندن درس براي بالابردن معلومات و آگاهي بيشتر بود.

مي‌خواهم تحصيلات را تا مقطع دكتري ادامه بدهم. به‌نظر من علم‌آموزي پاياني ندارد و اگر هم موفق به اخذ دكتري شدم نبايد مطالعه را كنار بگذارم. هيچ‌گاه درس را براي امتحان نخوانده‌ام و درس را براي خود درس آموخته‌ام. هر كتاب فرصتي است كه مي‌توان با آن به معلومات‌مان اضافه كنيم. هيچ‌گاه احساس پيري نمي‌كنم. كسي كه در راه علم قدم بگذارد هميشه جوان است و هيچگاه از آموختن سير نمي‌شود.

  • پسرم به كسي ارفاق نمي‌كند

پدر استاد و همسر شاگرد از رسيدن عزيزانش به اين موفقيت‌ها خوشحال است

منوچهر حاج بابايي همسر مرضيه چشمه قصاباني يكي از حاميان او براي ادامه تحصيل است. او كه 75بهار را پشت سر گذاشته است، مي‌گويد: وقتي علاقه زياد او را براي ادامه تحصيل ديدم تصميم گرفتم او را در اين مسير همراهي كنم و با وجود آنكه خودم تا مقطع ششم بيشتر نتوانستم درس بخوانم ، او را به ادامه تحصيل در مقاطع بالاي علمي تشويق كردم. در تمام اين سال‌ها همه بار زندگي روي دوش همسرم بود. من راننده خودروي سنگين بودم و معمولا به‌خاطر كار، كمتر در خانه حضور داشتم و اين همسرم بود كه جاي خالي مرا پر مي‌كرد و در كنار وظيفه مادري سعي مي‌كرد به وضعيت درسي بچه‌ها رسيدگي كند. او در تربيت بچه‌ها بسيار موفق بود و خوشحالم كه همه آنها امروز در مدارج بالاي علمي قرار دارند. او به جاي اينكه ساعت‌ها وقت خود را درگروه‌هاي زنانه تلف كند، كتاب و روزنامه مي‌خواند. هر بار به خانه مي‌آمدم كتاب‌هايش در اطراف او پراكنده بودند و گاهي اوقات كنار كتاب‌هايش مي‌خوابيد. البته در اين ميان برخي از اطرافيان حرف‌هاي خوبي نمي‌زدند و مي‌گفتند اين همه مردم كه تحصيل كرده‌اند به كجا رسيده‌اند كه همسر تو مي‌خواهد برسد ؛ يا ديگر از سن و سال درس خواندن او گذشته است اما من و همسرم توجهي به اين حرف‌ها نمي‌كرديم و فرزندانمان نيز او را تشويق مي‌كردند. براي من افتخار بزرگي است كه همسرم باتلاش و كوشش امروز در مقطع كارشناسي ارشد درس مي‌خواند و تا آنجا كه توان داشته باشم او را در ادامه راه نيز همراهي خواهم كرد. وقتي در ترم اول ارشد تاريخ مشغول به تحصيل شد با من تماس گرفت و با خنده گفت: مجيد پسرمان استاد او شده است. از شنيدن اين خبر خوشحال شدم و البته مي‌دانستم مجيد از اساتيدي است كه به كسي ارفاق نمي‌كند!

  • زبان انگليسي‌اش با من بود

گفت‌وگو با دختري كه مادرش را براي دانشگاه آماده كرد

فاطمه حاج بابايي تنها دختر خانواده با بيان اينكه مادرش در زندگي و تحصيلات هميشه الگوي او بوده است، مي‌گويد: وقتي مدرسه مي‌رفتيم مادر هميشه سعي مي‌كرد بهترين راه را براي تشويق ما انتخاب كند. با جايزه يا خريد چيزهايي كه خيلي دوست داشتيم ما را تشويق مي‌كرد. هيچ‌گاه من و برادرهايم را تنبيه نكرد و به‌گونه‌اي ما را تربيت كرده بود كه با علاقه زياد درس مي‌خوانديم و نه از سر اجبار. وقتي مادر از تصميم بزرگ زندگي‌اش براي ادامه تحصيل گفت همه ما خوشحال شديم. مي‌دانستيم او عاشق تحصيل است و تنها به‌خاطر ما و اينكه يك مادر بود فرصت اين كار را پيدا نكرده بود. همه او راتشويق كرديم و مادر مصمم‌تر از همه ما ادامه تحصيل داد. من هم هميشه كنارش بودم و در درس زبان انگليسي به او كمك مي‌كردم. لغات سخت و دشوار را برايش معني مي‌كردم و سؤالاتش را پاسخ مي‌دادم. معتقدم كه ادامه تحصيل تابع شرايط سن و سال نيست و هر‌كسي در هر سني مي‌تواند ادامه تحصيل بدهد. همه ما به‌وجود چنين مادري افتخار مي‌كنيم و منتظريم كه يك روز او را در مقطع دكتري دانشگاه ببينيم.

  • استادي كه هنوز شاگرد است

گفت‌وگو با پسري كه به مادرش در دانشگاه درس مي‌دهد

دكتر مجيد حاج‌بابايي، مدير گروه تاريخ دانشگاه اراك كه اين روزها استاد مادرش است هنوز خود را شاگرد كلاس زندگي مادر مي‌داند. او از اين اتفاق ويژه و حضور مادر در كلاس‌هاي خودش مي‌گويد.

چه احساسي داشتيد وقتي مادر به‌عنوان شاگرد در كلاس درس شما حضور پيدا كرد؟

واقعيت اين است كه كلاس دانشگاهي كه مادر در آن حضور داشته باشد تجربه نابي است كه كمتر كسي مي‌تواند آن را حس كند. در سطح كارشناسي ارشد حضور يك بانو در اين سن و سال يك اتفاق كم نظير است و اين تجربه را مديون مادرم هستم. به‌نوعي مي‌توان گفت اين جلوه ديگري از ايثار مادرانه اوست. او زندگي و همه مهر و عاطفه‌اش را به پاي فرزندانش ريخت و اين لطف و ايثار مادري است كه حاضر مي‌شود در كلاسي حضور پيدا كند كه فرزندش معلم آن كلاس است. البته مادر، بزرگ‌ترين معلم زندگي همه انسان‌هاست و من هرچه در زندگي دارم از مادر آموخته‌ام. او درس زندگي به همه ما آموخت و همه ما به داشتن چنين مادري افتخار مي‌كنيم. لحظات بي‌نظيري كه امروز تجربه مي‌كنم نقش اصلي آن را مادر برعهده دارد.

وقتي در كلاس مشغول تدريس مي‌شوم حضور مادر دلگرمي خاصي به من مي‌دهد و فكر مي‌كنم همه از اينكه مادرشان در كنار آنها حضور داشته باشد خوشحال مي‌شوند. اما سختي كار اينجاست كه بارها از او خواهش كرده‌ام بعد از من به كلاس بيايد تا من به احترام او بلند شوم اما قبول نكرده و هربار كه به كلاس مي‌آيم او در كنار ديگر دانشجويان به احترام من بلند مي‌شود.

دوران مدرسه، مادر چقدر به تحصيل بچه‌ها اهميت مي‌داد؟

دوران كودكي وقتي به مدرسه مي‌رفتيم هميشه پيگير درس‌ها و وضعيت ما در مدرسه بود و تا جايي كه مي‌توانست در درس‌ها به ما كمك مي‌كرد. يك‌بار تصميم گرفت ادامه تحصيل بدهد و حتي مدارك لازم براي ثبت‌نام را ارائه داد اما بازهم در نهايت وقتي بين ما و درس قرار گرفت ما را انتخاب كرد. هميشه مي‌گفت خواندن بهتر از نخواندن است و دانستن بهتر از ندانستن. براي كنكور تأكيد مي‌كرد برنامه‌ريزي‌تان به‌گونه‌اي باشد كه وقت هم اضافه بياوريد. هيچ‌گاه دوران تحصيل در مقطع ابتدايي را فراموش نمي‌كنم. بارها در سر صف اسم مرا صدا مي‌زدند و جايزه مي‌دادند. اين جايزه‌ها متنوع بود و شامل مدادرنگي، كيف، دفتر و... بود. هميشه از اينكه مقابل بچه‌هاي مدرسه به‌خاطر درس و انضباط تشويق مي‌شدم خوشحال بودم و تصور مي‌كردم اين هدايا را مدرسه تهيه كرده اما چند سال قبل مادرم راز آن هدايا را به من گفت. مادر، همه آنها را تهيه مي‌كرد و به مسئولان مدرسه مي‌داد تا به من بدهند و با اين كار انگيزه‌ام براي درس خواندن بيشتر شود. او به‌خوبي مي‌دانست كه چگونه فرزندانش را تشويق كند.مادر هميشه به محيط‌هاي آموزشي علاقه داشت و با وجود آنكه مدير گروه هستم و بارها از او خواسته‌ام تا ساعت‌هاي بين كلاس‌ها را به دفتر من بيايد اما هميشه دوست دارد بين ديگر دانشجويان باشد و از بودن در محيط آموزشي لذت مي‌برد.

وقتي مادر تصميم به ادامه تحصيل گرفت واكنش شما چه بود؟

وقتي مادرمان تصميم به ادامه تحصيل گرفت هيچ كدام از ما نگفتيم كه از سن و سال شما گذشته و ديگر دير شده است. به او نگفتيم كه مدرك ديپلم و ليسانس و فوق ليسانس براي او چه فايده‌اي دارد. همه بچه‌ها و پدرمان او را تشويق كرديم و به او اطمينان داديم راهي را كه انتخاب كرده است با موفقيت به پايان خواهد رساند. متأسفانه امروز خيلي از ما به جاي اميد دادن به افرادي كه در سن بالا تصميم به انجام كاري مي‌گيرند آنها را نااميد مي‌كنيم. بايد همه و به‌خصوص اعضاي خانواده به آنها اميد بدهند.

مادر براي انتخاب رشته كارشناسي‌ارشد با من مشورت كرد و از آنجايي كه فارغ‌التحصيل رشته علوم سياسي بود و با مسائل تئوري و نظري آشنايي داشت احساس كردم مي‌تواند در مباحث فكري و تاريخي نيز موفق باشد. يكي از خصوصيات مادر اين است كه وقتي كتاب‌هاي تاريخي را مطالعه مي‌كند در آخر كتاب نظر خودش را نيز مي‌نويسد. به‌طور مثال وقتي زندگي مصدق را مطالعه مي‌كرد در آخر كتاب اشكال‌هاي مصدق را تجزيه و تحليل كرده و آن را يادداشت مي‌كرد. هيچ‌گاه منفعل نيست و هميشه سعي مي‌كند در مباحث كلاس مشاركت داشته باشد.

واكنش همكاران و دانشجويان شما نسبت به حضور مادر در كلاس درس چه بود؟

وقتي مادر در ترم اول كارشناسي‌ارشد دانشجوي كلاس من شد از آنجايي كه همكارانم از اين موضوع اطلاع داشتند به رسم ادب در كلاس درس، مادر را به ديگر دانشجويان معرفي كردم. در كلاس درس احساس مي‌كنم من شاگرد هستم و مادر استاد من اما از آنجايي كه بايد آموخته هايم را به دانشجويان منتقل كنم او هم هيچ تفاوتي با ديگر دانشجويان ندارد. در زمان بررسي اوراق امتحاني سعي مي‌كنم به نام دانشجو توجهي نكنم كه مبادا در زمان بررسي برگه امتحاني مادرم بخواهم ارفاقي داشته باشم. در اين مدت نيز هيچ‌گاه از من نخواسته كه سفارش او را به ديگر استادان بكنم و با علاقه‌اي كه در او سراغ دارم مطمئن هستم بهترين نمرات را كسب خواهد كرد. براي روزي كه مادر بخواهد از پايان‌نامه‌اش دفاع كند روزشماري مي‌كنم. دوست دارم استاد راهنماي پايان‌نامه‌اش من باشم. بارها در كلاس بر سر مسائل علمي بحث كرده‌ايم اما در مسائل زندگي هميشه حق را به او مي‌دهم. در محضر مادر درس‌هاي زيادي آموخته‌ام و بزرگ‌ترين درسي كه از او آموخته‌ام ايثار و فداكاري است و اين خصلت در بين همه مادران مشترك است. آنها از همه‌‌چيز و حتي بهترين روزهاي زندگي‌شان به راحتي گذشت مي‌كنند تا خوشبختي را به فرزندانشان هديه كنند.

کد خبر 359505

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha